روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته
و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟
خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟
و یا اشک ریخت ؟
نه …
او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد
و گفت : خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟
مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!
داستان راستان - اثر: شهید استاد مرتضی مطهری (قسمت سوم)
داستان راستان - جلد اول اثر: شهید استاد مرتضی مطهری (قسمت دوم)
داستان راستان - جلد اول اثر: شهید استاد مرتضی مطهری (قسمت اول)
مجموعه داستانی به ترتیب حروف الفبا - حرف الف
بازرگان ,مغازه ,داستان ,ایمان ,های ,کرد؟ ,خانه و ,و مغازه ,داستان کوتاه ,مغازه اش ,ایمان واقعی ,ایمان واقعی بازرگان ,کوتاه ایمان واقعی ,داستان کوتاه ایمان
درباره این سایت